حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

دست ها دراز به سمت آرزوها

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۷ ب.ظ

ولی من هرکار کردم. هر دری را زدم. هر راهی را که می شد رفتم. پیش هرکس که تخصصش بود رفتم. یک سال دنبال کارهایش بودم. بعضی شب ها ناامید شدم. گریه کردم. راه گلویم بسته شد. وزن از دست دادم. اما دعای ابوحمزه خواندم. دعای هفتم صحیفه خواندم. دعای فرج خواندم. یا علی گفتم و بلند شدم. باز این راه را رفتم. به خود آمدم دیدم یک سال تمام گذشت. من آدم پارسال نیستم. سخت تر شده ام. گرچه قوی تر شده ام اما این گریه کردن گاه و بی گاه در من باقی مانده. انگار بخشی از من است و فرق نمی کند چقدر سخت شده باشم، همیشه همراه من است. توکلم بیشتر شد. دیگر برای هر چیزی غصه نخوردم اما همچنان نمی توانم انکار کنم که برای فرار از وضعیتی که در آن هستم تلاشم را می کنم. تا آخرین روزی که توان دارم.

به قول دکتر شکوری، ما باید روی نوک انگشتان پایمان بایستیم و دستمان را به سمت آرزوهایمان دراز کنیم. شاید رسید. اگر هم نرسید می گوییم من همه تلاشم را کردم. قد من این قدر بود.

  • آکوآ ...

364

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۵۵ ب.ظ

این روزها سعی می کنم به احتمالات فکر نکنم. سعی می کنم زیاد غرق در افکارم نشوم. سعی می کنم در دام گودال حلقوی اما و اگرها نیفتم اما از طرفی دیگر نمی خواهم واقعیت را انکار کنم. نمی خواهم خود را به فراموشی مطلق بزنم. گیر افتاده ام در دوراهی واقعیت و خوشبینی. آه خوشبینی. با خود فکر می کنم این خوشبینی من خوب است یا برعکس مخرب است؟ اصلا فایده ای دارد که این همه سال خوشبین بوده ام؟ اما نمی توانم کاریش کنم. این ذات من است که خوشبین است. هیچ وقت نتوانستم تغییرش دهم و دیگر تلاشی هم برایش نمی کنم. من به این دنیا خوشبین نیستم. من به اتفاقات خوشبین نیستم. من فقط به خدای خودم خوشبینم. من به او حسن ظن دارم. از وقتی هم که حدیث امام حسین را در زمینه خوشبینی شنیده ام مصمم تر از قبل روی ذاتم ایستاده ام. حدیثی که خاطر جمعم کرد این است: حوائج خود را نزد ما بگسترانید، آن میزانی نصیبتان می شود که نسبت به ما خوشبین هستید و حسن ظن دارید.

اما خدا را چه دیدی شاید روزی آمدم و همین جا نوشتم من اشتباه می کردم که خوشبین بودم اما می دانم اگر روزی پستی با چنین مضمونی منتشر کردم، آن روز همچنان آخر کار نیست.

  • آکوآ ...

سرگرمی

سه شنبه, ۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۵۸ ب.ظ

بعد از مدتی به چرخه ورزش و دیدن سریال برگشتم. سرم را گرم کرده ام. سعی می کنم خودم را در این کارها غرق کنم تا کندی روند کار را حس نکنم گرچه می دانم تاثیری نخواهد داشت.

  • آکوآ ...

ویزگول و زبلون

دوشنبه, ۷ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۴۸ ب.ظ

دوست ندارم این احساسات را در اینستاگرام بروز دهم یا در توییتری که ندارم به کلمات تبدیل کنم تا افراد دیگر با لایک های معامله ای خود آن را تایید کنند. می خواهم اینجا بگویم. این جا که صفحه کاملا شخصی من است و ارتباط معامله ای در آن رواج ندارد و در آن راحت تر از هر جای دیگری هستم. می خواهم بگویم که عشق من نسبت به خواهرزاده هایم در قالب کلمات نمی گنجد. نمی توانم عشقم را در جملاتی از قبیل "عاشقشان هستم" "برایشان می میرم" "بیش از حد دوستشان دارم" بریزم. نه. فراتر از این هاست. تنها می توانم بگویم انگار بچه های خودم هستند که فقط من آن ها را به دنیا نیاورده ام. با این که مادر نشده ام اما می توانم نزدیک ترین حس را به احساسی که الان دارم، حس مادری وصف کنم.

  • آکوآ ...

یک شنبه

يكشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۵۱ ب.ظ

السَّلامُ عَلَیْکِ یَا مُمْتَحَنَةُ، امْتَحَنَکِ الَّذِى خَلَقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً، أَنَا لَکِ مُصَدِّقٌ.

  • آکوآ ...

درد فانتوم

سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

اصلا دوست ندارم ناله کنم یا غر بزنم اما این را می نویسم که اگر بعدا به آرشیو تابستان 1400 برگشتم تا از احوالاتم بخوانم این را از قلم نیندازم. این درد فانتومی که دارم واقعا اذیت کننده است. نمی دانم دردش طبیعی است یا نه اما تحملش آسان نیست. از دردش هم نه به مادرم می گویم که غصه نخورد نه از آن به دوستانم حرفی می زنم که آن ها هم کاری از دستشان بر نمی آید. حتی شکایتی هم به خدا ندارم. فقط می نویسم که ثبت شود شاید بعدا که این را خواندم برای گذر کردن از آن سجده شکری به جا بیاورم.

  • آکوآ ...

واقعا عنوانی برایش ندارم

سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۵۴ ب.ظ

فردا احتمالا برای شام با گل -برای محکم کاری که مثلا اسمش لو نرود که چقدر موفق عمل کردم :)- بروم رستوران. جای تعجبش برایم این جا بود که این اولین باری است که رسما دارم قرار شام در شب های تابستان می گذارم. اگر هم قبلا با دوستانم شام به رستوران می رفتم بعد از کلاس های دانشگاه بود که ساعت 6 بعدازظهر می رفتیم شام! اما الان نه تنها بعد از کلاس نیست بلکه رسما داریم شب می رویم بیرون و این یعنی من یک قدم بزرگ تر شده ام!

ایشالا دفعه بعدی ناهار در لواسان و فشم بعدش هم سفر به کیش. بعد از این ها حاجی بیاید برویم دنبال زندگیمان. البته حاجی شما هروقت آمدی قدمت سر چشم :)

  • آکوآ ...

غایت لذت

سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۴۷ ب.ظ

و لذت چه چیزی بالاتر از این است که هر زمان که بخواهم می توانم در تخت گرم و نرمم بروم و زیر باد کولر خواب هفت پادشاه را ببینم؟

  • آکوآ ...

شرح ما وقع

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

امروز صبح ساعت 8 امتحان حقوق تجارت الکترونیک داشتم و 10 صبح هم امتحان آیین دادرسی کیفری. امتحان اولی به شدت آسان بود اما چون از دیشب سردرد داشتم صبح هم با سردرد بیدار شدم ولی قرص نخوردم -این شد اشتباه امروز من- برای این استاد که کیلویی نمره می دهد در حد یک صفحه و نیم نوشتم و از خیر نمره اش گذشتم. ساعت 9 بود که رفتم صبحانه بخورم. جزوه آیین دادرسی کیفری جلویم باز بود. همان طور که نگاهش می انداختم متوجه شدم که هیچ چیز حالیم نیست! واقعا هیچی نمی فهمیدم. این درس را یک بار در فرجه ها خوانده بودم و از مباحثش لذت می بردم اما آن قدر این امتحانات دانشگاه ما پشت سر هم است که دیگر مغزم نمی کشید. فقط کلمه ها از جلوی چشمانم رد می شدند و هیچ جایی از ذهنم را اشغال نمی کردند چون دیگر جایی در ذهنم خالی نمانده بود! انرژی تمام شده ام را باید تجدید می کردم تا می توانستم حداقل چند خط با جوهر خودکارم روی برگه امتحان ثبت کنم. چایم را که همیشه با خرما می خورم -از آن جایی که من اصلا نوشیدنی شیرین دوست ندارم و فقط می توانم شیرکاکائو و شیرانبه بخورم- برای تجدید کارایی مغزم مجبور شدم چایم را شیرین کنم. الحق که کارساز بود. همین شد سوخت امتحان من. دیگر از سوالات امتحان نگویم برایتان که می آیید دنبالم! استاد عزیز سه تا سوال داده بود که فقط سوال اولش 4 قسمت داشت و تنها 45 دقیقه وقت. نمی دانم خودشان می توانند این سوال ها را در این مدت جواب بدهند؟ اما کاش اگر دین ندارند لااقل آزاد مرد باشند. خلاصه که به نمره آ.د.ک (آیین دادرسی کیفری) که هیچ وقت امید نداشتم. این دفعه نیز. کاش جای آ.د.ک ها هم می شد آ.د.م (آیین دادرسی مدنی) پاس کرد. افسوس.

اگر تا اینجا همراه ما بودید شما کاربر طلایی این صفحه محسوب می شوید و جایتان در قلب نویسنده است.

بعد از نماز و ناهار دیگر وقت حرکت بود. اگر می پرسید کجا باید بگویم که بلهههه. پیش خانم صاد. من هم گرفتارش شدم. درست مثل سایه. راستش اصلا نفهمیدم که یک ساعت چگونه و چه طور گذشت و حتی دوست نداشتم که تمام می شد. برایم یک مثال زد از کیس شبیه به خودم که حقیقتا درکش می کردم. تمام کارهایش برایم توجیه داشت. درست مثل خودم بود. امروز آرام شدم. تمرین هایم را انجام می دهم. تا دو هفته دیگر ببینم نتیجه دارد یا نه. اگر که نتیجه دهد قول می دهم که همراه سایه مبلغ خانم صاد شوم گرچه از الان هم تقریبا کارم را شروع کردم.

بعد از این که کارم آن جا تمام شد در راه برگشت به خانه بودم که سردردم شروع شد. بله. اگر اول پست یادتان باشد گفتم که باید همان صبح که بیدار شدم ژلوفن را می خوردم و حالا این اشتباه من گریبانم را گرفت و دچار چنان سردردی شدم که همراه شد با حالت تهوع. حتی به فکر خوردن قرص دوم بودم که رفتم یک کروسان زدم بر بدن و یک قسمت فرندز دیدم و دردم تسکین یافت. الان هم که در خدمت شما هستم. احتمالا الان هم بروم بیرون و دلی از عزای امتحانات دربیاورم و مرغ سوخاری را بزنم تو رگ. بالاخره هرچه هم که نباشد من از جنگ امتحانات 2 هفته ای با 13 امتحان زنده برگشته ام و به این تجدید قوا نیاز دارم.

این بود خلاصه امروز دوست من. اگر تا اینجا خوانده ای ما را با لایک ها و کامنت هایتان حمایت کنید. این پست را هم سیو کنید و برای دو نفر از دوستانتان بفرستید.

بکوب لایکو هم وطن.

  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰
  • آکوآ ...

این جا یکی تا صبح بیداره

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۲۴ ب.ظ

در حال خواندن آیین دادرسی کیفری بودم که نمی دانم چه شد الان از خواب بیدار شدم. فردا هم دو تا امتحان دارم. وقتی اینقدر بدون برنامه ریزی می خوابم یعنی یک جای کار واقعا می لنگد. یعنی نه تنها بدنم خسته است بلکه مغزم هم رد داده. 11 تا امتحان دادم و فردا رگبار امتحانات تمام می شوم. آیا من تا فردا زنده می مانم؟

  • ۰ نظر
  • ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۲۴
  • آکوآ ...