حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

تا کجا توان دارم؟

شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۷ ب.ظ

این شب ها دلم می خواهد زیر بار این حجم از فشار سیگار پشت سیگار دود کنم اما هنوز نمی توانم این خیانت را در حق خودم و دندان های عزیزم بکنم. ببینم زندگی چقدر باید به من سخت بگیرد که به خودم خیانت کنم.

  • آکوآ ...

Selena+Chef

شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۳۳ ب.ظ

یکی از سرگرمی های جدیدم دیدن برنامه آشپزی با سلینا از شبکه HBO شده است. باور کن که خیلی خیلی فان است. جدا از علاقه ای که از عنفوان کودکی به سلینا داشتم، هنر آشپزی را هم به شدت دوست. شده یک ترکیب خفن برای آکوآ. کلا HBO را خدا خیر دهد. همیشه با سلیقه بوده. چه گیم آو ترونز، چه چرنوبیل و چه برنامه آشپزیش.

  • آکوآ ...

عینک خوشبینی ام

شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۹ ق.ظ

مدتی می شد که عینک خوشبینی ام را گم کرده بودم. همه جا سیاه و سفید بود. رنگی در دنیای من نبود. یعنی رنگ بود اما من آن را سیاه و سفید می دیدم. وقنی عینکم را نداشتم از شدت سیاهی دنیا قلبم درد گرفته بود. با دم هایی که می گرفتم قلبم تیر می کشید. فقط حس بد بودم. ناامیدی. یاس. بی انگیزگی. اما حالا عینکی را که در قابش گذاشته بودم و آن را در گنجه قایم کرده بودم چون فکر می کردم همه مشکلاتم از داشتن این عینک است، باز در دست گرفتم. امشب آن را بر چشمانم زدم. اولش کمی تار می دیدم اما رفته رفته دارد بهتر می شود. درد قلبم بهتر است. امید و رنگ و توکل برگشته است. وای که من بدون این عینک به هیچ وجه آکوآ نبودم.

  • آکوآ ...

ONE THING

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۱۴ ب.ظ

این دو هفته ای که نبودم شنیدم خیلی بهتون خوش گذشته که ناله های عاشقانه بی مخاطب من رو نشنیدید. برای همین اومدم این رو در وصف حاجی بگویم و بروم به زندگیم برسم:

cause I'm dying just to know your name 

and I need you here with me now

cause you've got that one thing

  • آکوآ ...

4.24

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۷ ب.ظ

راستش وقتی امروز تاریخ را دیدم همان جا خشکم زد. چه طور ممکن است امروز 24 تیر باشد. اصلا نفهمیدم چگونه دو هفته سپری شد. کی این شب ها صبح شد؟ این روز هایم آن قدر با استرس گذشت که حس می کنم روی دور تند بودم. هیچ چیز یادم نیست. مثل خواب بود. یک خواب بد بد. البته می توانست از این هم بدتر باشد اما لطف خدای مهربانم شامل حال ما شد. الان که بچه ها رفته اند و خانه در سکوت است تازه دارم گذر ثانیه ها را حس می کنم. دختر! بچه داری واقعا سخت است. الحق که بهشت زیر پای مادران است.

  • آکوآ ...

بی حسی مطلق

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۳۳ ق.ظ

ده روز است که استعداد نوشتن در من کور شده است. البته وقتی هم نبود که بخواهم لپ تاپ را باز کنم انگشتانم را روی کیبورد جا دهم و اجازه دهم احساساتم در قالب کلمات خود را نشان دهند. این ده روز، ده روز تقلا و تلاش برای زنده ماندن بود. هر نفسی که فرو می بردم رنج بود و بازدمی نداشت. سینه تنگ شده بود و نفس کشیدن راحت نبود. سخت گذشت اما گذشت؟ نمی دانم. شاید همچنان مانده باشد. 

دیگر نگران آینده نیستم. به گذشته هم فکر نمی کنم. اصلا دیگر هیچ چیز در این دنیا برایم اهمیتی ندارد. دیگر هیچ خبری سلول هایم را در شوک فرو نمی برد. سلول هایم محکم سر جای خود نشسته اند و تکان هم نمی خورند. به یک ایستایی رسیده ام که نگو و نپرس. انگار که فقط نشسته باشم و به در نگاه کنم. حتی دریچه آه هم نمی کشد. منتظر کسی هم نیستم. فقط اینجا نشسته ام. در بی حسی مطلق.

  • آکوآ ...

I forgot that you existed

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۵۴ ب.ظ

I forgot that you existed

and I thought that it would kill me but it didn't 

and it was so nice

so peaceful and quiet

  • آکوآ ...

چه کنیم؟

شنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۴۱ ق.ظ

باشد. پولمان را صرف خرید مانتوهای فریبنده اینستاگرام کنیم. با عذاب وجدان ناشی از اس ام اس برداشت مبلغ بعدش چه کنیم؟

  • آکوآ ...

گذری بر آن چه بر من گذشت

جمعه, ۱۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۱۵ ب.ظ

بخواهم از شرح احوالات و اوضاع اطرافم بگویم، باید از اینجا شروع کنم که امروز رفتیم بهشت زهرا برای سال پدربزرگم. مانند همیشه دیر رسیدیم که از این قضیه با تمام وجود متنفرم! اگر روزی مستقل شدم حتما این نکته را لحاظ می کنم که باید آن تایم به قرارهایمان برسیم. حاجی یادت باشد من روی این مساله حساس هستم. آن جا کمی بساط صبحانه مهیا بود. دایی عزیزم تا من را دید فورا به من حلیم داد. تصدقش شوم. دایی به این ماهی کی دیده؟ بعد از ختم بخش قرآنی که برداشتم -که همیشه سخت ترین قسمت ها به من می افتد- کمی با فامیل معاشرت کردیم و صله رحم انجام دادیم. باشد که خدا از ما راضی باشد. دیگر دیدارهای خانوادگی برایم اذیت کننده نیست که هیچ حتی نسبت به آن ها رغبت هم پیدا کرده ام. این است self improvement!

خبر دیگر این که مادرم دیروز خورده بود زمین و امروز معلوم شد که پایش شکسته. بله. پای مادرم شکسته. حالا مسئولیت های خانه می افتد روی دوش من. البته سایه شان بالای سرم باشد. همین برایم بس است. کل کارهای دنیا بیفتد روی دوش من. آی دونت کر.

در همین جریان شکستن پای مامان باید بگویم اصلا خرافاتی نیستم. حتی در اینجور مواقع وقتی کسی می گفت چشم زخم است با جمله "برو بابا" جوابش را می دادم اما این بار من هم می گویم چشم بوده است. خلاصه که من شر حاسد اذا حسد.

  • آکوآ ...

اما نبودنت زیبا نیست.

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۱۶ ب.ظ

امروز برای سال پدربزرگم شله زرد درست کردم. باورم نمی شود که 2 سال از نبودنش می گذرد. از آخرین روزهای بودنش تنها صدای دستگاه اکسیژن را یادم می آید. وقتی که از پیشمان رفت، شب ها که همه جا را سکوت فرا می گرفت نبود صدای دستگاه، مرگش را فریاد می زد. در سکوت می شکستم. گریه می کردم. غصه می خوردم و یاد آخرین صبحت بینمان می افتادم. وقتی که حالش بهتر شده بود مادرم از او پرسید: آقا جون این کیه؟ بابابزرگم جواب داد: زیبا. مادرم گفت: نه آقاجون این آکوآست. پدربزرگم گفت: می دانم. سیمایش زیباست :)

  • آکوآ ...