گذری بر آن چه بر من گذشت
بخواهم از شرح احوالات و اوضاع اطرافم بگویم، باید از اینجا شروع کنم که امروز رفتیم بهشت زهرا برای سال پدربزرگم. مانند همیشه دیر رسیدیم که از این قضیه با تمام وجود متنفرم! اگر روزی مستقل شدم حتما این نکته را لحاظ می کنم که باید آن تایم به قرارهایمان برسیم. حاجی یادت باشد من روی این مساله حساس هستم. آن جا کمی بساط صبحانه مهیا بود. دایی عزیزم تا من را دید فورا به من حلیم داد. تصدقش شوم. دایی به این ماهی کی دیده؟ بعد از ختم بخش قرآنی که برداشتم -که همیشه سخت ترین قسمت ها به من می افتد- کمی با فامیل معاشرت کردیم و صله رحم انجام دادیم. باشد که خدا از ما راضی باشد. دیگر دیدارهای خانوادگی برایم اذیت کننده نیست که هیچ حتی نسبت به آن ها رغبت هم پیدا کرده ام. این است self improvement!
خبر دیگر این که مادرم دیروز خورده بود زمین و امروز معلوم شد که پایش شکسته. بله. پای مادرم شکسته. حالا مسئولیت های خانه می افتد روی دوش من. البته سایه شان بالای سرم باشد. همین برایم بس است. کل کارهای دنیا بیفتد روی دوش من. آی دونت کر.
در همین جریان شکستن پای مامان باید بگویم اصلا خرافاتی نیستم. حتی در اینجور مواقع وقتی کسی می گفت چشم زخم است با جمله "برو بابا" جوابش را می دادم اما این بار من هم می گویم چشم بوده است. خلاصه که من شر حاسد اذا حسد.
- ۰۰/۰۴/۱۱