بی حسی مطلق
چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۳۳ ق.ظ
ده روز است که استعداد نوشتن در من کور شده است. البته وقتی هم نبود که بخواهم لپ تاپ را باز کنم انگشتانم را روی کیبورد جا دهم و اجازه دهم احساساتم در قالب کلمات خود را نشان دهند. این ده روز، ده روز تقلا و تلاش برای زنده ماندن بود. هر نفسی که فرو می بردم رنج بود و بازدمی نداشت. سینه تنگ شده بود و نفس کشیدن راحت نبود. سخت گذشت اما گذشت؟ نمی دانم. شاید همچنان مانده باشد.
دیگر نگران آینده نیستم. به گذشته هم فکر نمی کنم. اصلا دیگر هیچ چیز در این دنیا برایم اهمیتی ندارد. دیگر هیچ خبری سلول هایم را در شوک فرو نمی برد. سلول هایم محکم سر جای خود نشسته اند و تکان هم نمی خورند. به یک ایستایی رسیده ام که نگو و نپرس. انگار که فقط نشسته باشم و به در نگاه کنم. حتی دریچه آه هم نمی کشد. منتظر کسی هم نیستم. فقط اینجا نشسته ام. در بی حسی مطلق.
- ۰۰/۰۴/۲۳