دست ها دراز به سمت آرزوها
ولی من هرکار کردم. هر دری را زدم. هر راهی را که می شد رفتم. پیش هرکس که تخصصش بود رفتم. یک سال دنبال کارهایش بودم. بعضی شب ها ناامید شدم. گریه کردم. راه گلویم بسته شد. وزن از دست دادم. اما دعای ابوحمزه خواندم. دعای هفتم صحیفه خواندم. دعای فرج خواندم. یا علی گفتم و بلند شدم. باز این راه را رفتم. به خود آمدم دیدم یک سال تمام گذشت. من آدم پارسال نیستم. سخت تر شده ام. گرچه قوی تر شده ام اما این گریه کردن گاه و بی گاه در من باقی مانده. انگار بخشی از من است و فرق نمی کند چقدر سخت شده باشم، همیشه همراه من است. توکلم بیشتر شد. دیگر برای هر چیزی غصه نخوردم اما همچنان نمی توانم انکار کنم که برای فرار از وضعیتی که در آن هستم تلاشم را می کنم. تا آخرین روزی که توان دارم.
به قول دکتر شکوری، ما باید روی نوک انگشتان پایمان بایستیم و دستمان را به سمت آرزوهایمان دراز کنیم. شاید رسید. اگر هم نرسید می گوییم من همه تلاشم را کردم. قد من این قدر بود.
- ۰۰/۰۴/۰۹