حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

چه خبرتونه؟

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۵۸ ق.ظ

استاد ها واقعا از کنترل خارج شده اند! 30 دقیقه زمان برای 19 سوال تشریحی و جواب کوتاه بدون تست آن هم با در نظر گرفتن زمان ارسال؟

مگر سوپرپاور سرعت داشته باشیم این کار از دستمان بربیاید.

چه خبرتونه استادان بزرگوار؟

  • ۰ نظر
  • ۱۸ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۵۸
  • آکوآ ...

00:00

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۱۷ ق.ظ

فقط با خود فکر می کنم شد حتی یک بار در دلت من را آرزو کنی؟

شد مشهد رفتنی وقتی برای خیر و صلاحت دست به دعا بلند کرده ای تصویری از من در پس ذهنت داشته باشی؟

الان که همه چیز تمام شده مثل من از 12 شب به بعد ممکن است از پس ذهنت رد شوم؟

چه من یک دختر بیکار در دل تابستان باشم چه آن دختری که فردا دو امتحان پشت سر هم دارد، تو همان فکر همیشگی 12 شب به بعدش هستی.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۱۷
  • آکوآ ...

الذین فرضت علینا طاعتهم

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۱۲ ب.ظ

در کل روز یکی از تایم های مورد علاقه ام وقتی است که برای نماز صبح بیدار می شوم. نیم ساعت مانده است تا نور خورشید تمام آسمان را فرا بگیرد. آن وقتی که انگار همه پرندگان همزمان مامور به تسبیح کردن خدا شده اند و آن زمان که وقتی پنجره را باز می کنی باد خنک گونه هایت را لمس می کند. زمانی که همچنان همه خوابند و هنوز چرخ زندگی آدم ها به حرکت درنیامده است. زمان خواندن دعای عهد و شروع زندگی.

یک زمان دیگر هم ساعت 9 شب. زمانی که تلویزیون دعای فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را با صدای علی فانی پخش می کند. در طول دغدغه ها و شلوغی های روزانه عهدی که صبح بستیم را فراموش کردیم و این دعاست که یادمان می اندازد تنها توجه صاحبمان و پدر مهربانمان می تواند نجات دهنده ما باشد.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۱۲
  • آکوآ ...

من کی بودم

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۵۹ ب.ظ

در این دوران بی اشتهایی به تنها چیز هایی که اشتهایم باز است یکی قهوه است یکی وافل. امروز یک فرمول جدید روی درست کردن وافل پیاده کردم و جواب داد و خوشمزه تر شد. مادر و خواهر و ویزگول هم تعریف کردند. یک مرحله دیگر باقی مانده تا نشان طلایی وافل/پنکیک/کرپ را از آن خود کنم.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۵۹
  • آکوآ ...

عنوان ندارد

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۲۸ ب.ظ

امروز پدرم گفت انگار سوءتغذیه داری! تازه منی که به نظر خودم آن قدر لاغر نیستم و پدرم اگر دوستان من را می دید قطعا با سازمان جهانی یونیسف هماهنگ می کرد که به ما بچه های گرسنه آسیایی کمک هزینه های مالی جهت تامین غذا تعلق بگیرد :)

وقتی ترشح هورمون های شادی بدنم کم می شود هیچ اشتیاقی برای غذا خوردن در من پیدا نمی شود. ممکن است روز بگذرد و شب موقع خواب از درد سر معده ام بفهمم کل روز فقط یک وعده غذایی خوردم. چیزی که در این 3 سال اخیر از خودم فهمیدم این بود که استرس و غم در من با اشتهایم رابطه کاملا مستقیم دارد. همان طور که از دو پست قبل پیداست امروز هم روز خوبی برای معده ام نیست.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۲۸
  • آکوآ ...

این بار نه

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۱۷ ب.ظ

موضوع پست قبل را با سانسور این جا می گویم.

امروز حالم خوش نیست. نه چون امتحان ها فردا شروع می شود و از آن جایی که دانشگاه ما وحشی ترین واحد آموزشی قرن را دارد دو هفته پشت سر هم هر روز یک الی دو امتحان دارم، نه به خاطر این که اتفاق خاصی افتاده یا یک بلایی بر من نازل شده. نه چون شب ها و روز ها از پی هم نمی آیند و شب سحر نمی شود. نه. همه چی درست مثل همیشه است. همه چیز سر جایش با همان نظم و ترتیب قبلی هست فقط اتفاقی که باید نمی افتد. چیزی که باید نمی شود. همه چیز در حال حرکت است اما انگار من از این سرعت دنیا جا مانده ام. انگار من یک جا پیاده شدم ولی قطار زندگی نایستاده. می دانم فقط خودم هستم که می توانم خودم را نجات دهم ولی این بار نیاز به معجزه هم دارم. نیاز به دست خدا دارم که اتفاقات را پشت سر هم بچیند و بگوید من برایت رقم زدم از این جا به بعدش مال تو. خودت برو و درستش کن. تو می دانی من از هیچ تلاشی دریغ نکردم. گشتم و گشتم. رفتم و ناامید شدم. برگشتم و گریه کردم. چند روز غذا نخوردم. چند روز دست از زندگی کشیدم اما باز به یاد تمام نشانه هایی که برایم فرستادی افتادم و بلند شدم. ایستادم. دوباره رفتم. این بار بیشتر طول کشید. این بار همچنان در مرحله انتظارم. نمی دانم مثل دفعه های قبل قرار است نه بشنوم یا این دفعه این در باز می شود. این شب صبح می شود. دوست دارم وقتی از او می پرسم که چه شد؟ نگوید نشد. نگوید معلوم نیست. با حس ترحم به من نگاه نکند و بگوید فعلا نه. بهایش هر چند روز صبر که در توانم باشد، می پردازم فقط این بار نگوید نه.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۱۷
  • آکوآ ...

امروز خوشحال نیستم.

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۵۱ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۰۸:۵۱
  • آکوآ ...

من هم پذیرفتم از میان جان

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۱۱ ب.ظ

بعضی وقت ها به ظرفیت خودم شک می کنم. می گویم با این اوضاع و احوالی که دارم، با شرایطی که در آن بزرگ شده ام، با آینده نامعلومی که دارم، چه طور من افسرده نیستم؟ چرا امید دارم؟ چرا خسته نمی شوم؟ چرا دست از تلاش برنمی دارم؟ چرا با این که اکثر انسان های اطرافم افسرده اند و از زندگی سیر، من همچنان به این زندگی لعنتی امید دارم؟

به آن ها امید می دهم. سعی می کنم نگذارم کم بیاورند. خدایا این چه قدرتی است که در من قرار دادی؟ مسئولیت سنگینی بر من گذاشتی. ولی تو من را می شناختی که این سرنوشت را برایم رقم زدی و بعد گفتی حالا تو هستی و این جاده پر از پیچ و خم. پر از دراما و تراژدی و البته لحظه های فان. این تو و شور زندگی. این تو و امید به من. حالا برو میان این جماعت افسرده و یادآور وجود من شو. 

  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۱
  • آکوآ ...

3/16

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۲۲ ق.ظ

.And by morning gone was any trace of you

.I think I'm finally clean

  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۲۲
  • آکوآ ...

دراکاریس

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۳۰ ق.ظ

آکوآ یک دمنوش مخصوص دارد از ترکیب چای، توت فرنگی و زنجبیل که محشر است -ایموجی چشم قلبی به مقدار لازم- و یک مرهمی است بر زخم های این تن خسته و نحیفش که زیر بار مصائب دنیا دست از جان شسته! -آرایه اغراق- اما تا به حال این ترکیب طلایی را صبح اول صبح وقتی هنوز پف چشمانش از خواب شیرین دیشب نخوابیده، امتحان نکرده بود. چشمانتان روز بد نبیند! دو ساعت می گذرد و من یک ثانیه نتوانستم ثابت یک جا بنشینم -وی علاقه خاصی به آرایه اغراق داشت-. سردرد گرفتم. باد کولر جواب گوی تعریق من نیست و در یک کلمه حس می کنم دنریس، آن مادر اژدها پشتم سوار شده و با لفظ "دراکاریس" به من دستور پرتاب آتش می دهد.

نکته اخلاقی این که هموطن این دمنوش مخصوص آکوآ را امتحان کن ولی نه صبح اول صبح.

  • ۰ نظر
  • ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۳۰
  • آکوآ ...