345
برای این که امروز بعدازظهر خوابش را دیدم از خود و همچنین از ضمیر ناخودآگاهم متنفرم.
- ۰ نظر
- ۲۵ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۲۲
برای این که امروز بعدازظهر خوابش را دیدم از خود و همچنین از ضمیر ناخودآگاهم متنفرم.
چرا در حالتی که نصف جزوه مانده و فقط دو ساعت تا امتحان وقت دارم باید شعر مفهومی و عارفانه "بگو به همه/ یه نفر توی دلمه/ نشونم بده به همه/ عاخه من دوست دارم" در مغزم در حالت ریپیت باشد؟
خسته. همراه با سردرد. امتحان 6 ساعت دیگر و منی که فقط 10 صفحه درس خوانده ام. دیروز روز پرمشغله ای بود و اصلا نتوانستم استراحت کنم. یاس از آن طرف آب ها بالاخره آمد و ما رفتیم به دیدنشان. دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ وقتی بعد دو سال بهترین دوست دوران کودکی خود را در آغوش بگیری الحق که ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد. ذره های وجود دل تنگش بود. کاش می توانستم پیشش بمانم اما چه کنم که آموزش وحشی ما تا آخر این هفته 4 تا امتحان در دامان ما گذاشته و دست ما از همه جا کوتاه است. بعد از دیدار یار غایب وقتی به خانه برگشتیم از آن سردرد های ناشی از خستگی گرفته بودم. طبق روال همیشه ژلوفن شد مرهم دردم و بعد هم به رخت خواب رفتم اما چه می دانستم خستگی دیشب از آن جنس خستگی هایی است که از شدت آن خوابم هم نمی برد!
در تمام مدتی که در تلاش برای خواب بودم تنها به این فکر می کردم که چه می شود؟ یعنی درست شده؟ نشده؟ اگر نشده باشد چه؟ همه این فکر ها در سرم بود حتی هنوز هم هست اما فقط یک جمله می تواند من را آرام کند و بگذارد مانند بچه آدمیزاد بر خودش توکل کنم:"قل حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم"
جا دارد بگویم بعد از امتحانات که خوابیدم من را بیدار نکنید تا تابستان تمام شود. فقط 4 تا امتحان دادم و این قدر خسته ام.
البته که همه خستگی ها از درس خواندن نیست. به مشکلات زندگی نمی توانی بگویی صبر کن من امتحان دارم! آن ها هستند. حالا امتحان هم که داشته باشی نتیجه اش می شود همین خستگی مفرط.
الا ای صبح آزادی به یادآور در آن شادی
کزین شب های ناباور منت آواز می دادم
به نظرم قبلا خیلی هنر نمی کردم که درس می خواندم چون آن موقع ها قابلیت یک جا نشستن برای یک مدت مدیدی را داشتم اما الان سندروم بی قراری تمام عضلات نشیمن گاهی گرفتم. اگر مردی الان مثل قبل درس بخوان. نه ببخشید اگر زنی بخوان. اصلا زن بزرگتر مساوی مرد. تو فقط بخوان.
*این کاربر هیچ تعلقی به هیچ ایسمی ندارد. من تکذیب می کنم. عنوان جهت مزاح می باشد.
دوست دارم صبح های زود زود بیدار شوم. نمازم را بخوانم. طلوع آفتاب را ببینم. صدای پرندگان را بشنوم. نسیم خنک صبح گونه هایم را لمس کند. بعد دست و رویم را بشویم و حس تازگی پیدا کنم. به آشپزخانه بروم. چای را دم کنم. در چای هل و گل بریزم. عطر چای 10 جان به جان هایم اضافه کند. پنیر را از یخچال دربیاورم و در ظرفش بگذارم. گردو ها را روی میز بگذارم. نان ببری را گرم کنم. چای را بریزم. میز صبحانه را کامل کنم. حالا مشغول خوردن شوم. همه این ها زیباست اما تنهاییش زشت است. صبح هیچ کس مثل من زود بیدار نمی شود. باید تنها سر میز صبحانه بنشینم. هم صحبتی نیست. نمی دانم تا کی قرار است نباشد. تا کی نگاهمان به در باشد و دریچه آه بکشد؟ 3 سال؟ 5 سال؟ 10 سال؟ هیچ وقت؟
شرح جزئیات در توان من نیست حتی اگر باشد از حوصله جمع خارج است. یا باید بیاید بگوید "می شود" یا باید تا زمان نامعلومی مثل 21 سال گذشته با آن سر کنم.
نگاه به پست های 12 به بعد من نکن. پست های قبل 12 را اگر بخواهم به تو اختصاص دهم جز "به درک که تموم شد" "به جهنم که فلان" "اصلا لیاقت من رو نداشت" "خوب شد تموم شد" و... مضمون دیگری نخواهد داشت.
از آن جایی که ساعت 8 صبح امتحان قراردادها داشتم با 12 سوال در 25 دقیقه و ساعت 10 هم امتحان متون حقوقی 19 سوال در 30 دقیقه، مغز این کاربر رد داده و با خواندن "اون قد و بالا رو ببین چه کرده / چشمای زیبا رو ببین چه کرده / ناز و اداها رو ببین چه کرده / غنچه لب ها رو ببین چه کرده / تو دلربایی بهتری تو مهربونی اولی / دلش که با وفاتری بهش بگو صد آفرین / ازش بپرس کجاییه مال کدوم دیاره / میون خوشگلا تکه چون و چرا نداره" همراه با کمی حرکات موزون سراغ جزوه آیین دادرسی مدنی می رود.