حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

این بار نه

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۱۷ ب.ظ

موضوع پست قبل را با سانسور این جا می گویم.

امروز حالم خوش نیست. نه چون امتحان ها فردا شروع می شود و از آن جایی که دانشگاه ما وحشی ترین واحد آموزشی قرن را دارد دو هفته پشت سر هم هر روز یک الی دو امتحان دارم، نه به خاطر این که اتفاق خاصی افتاده یا یک بلایی بر من نازل شده. نه چون شب ها و روز ها از پی هم نمی آیند و شب سحر نمی شود. نه. همه چی درست مثل همیشه است. همه چیز سر جایش با همان نظم و ترتیب قبلی هست فقط اتفاقی که باید نمی افتد. چیزی که باید نمی شود. همه چیز در حال حرکت است اما انگار من از این سرعت دنیا جا مانده ام. انگار من یک جا پیاده شدم ولی قطار زندگی نایستاده. می دانم فقط خودم هستم که می توانم خودم را نجات دهم ولی این بار نیاز به معجزه هم دارم. نیاز به دست خدا دارم که اتفاقات را پشت سر هم بچیند و بگوید من برایت رقم زدم از این جا به بعدش مال تو. خودت برو و درستش کن. تو می دانی من از هیچ تلاشی دریغ نکردم. گشتم و گشتم. رفتم و ناامید شدم. برگشتم و گریه کردم. چند روز غذا نخوردم. چند روز دست از زندگی کشیدم اما باز به یاد تمام نشانه هایی که برایم فرستادی افتادم و بلند شدم. ایستادم. دوباره رفتم. این بار بیشتر طول کشید. این بار همچنان در مرحله انتظارم. نمی دانم مثل دفعه های قبل قرار است نه بشنوم یا این دفعه این در باز می شود. این شب صبح می شود. دوست دارم وقتی از او می پرسم که چه شد؟ نگوید نشد. نگوید معلوم نیست. با حس ترحم به من نگاه نکند و بگوید فعلا نه. بهایش هر چند روز صبر که در توانم باشد، می پردازم فقط این بار نگوید نه.

  • ۰۰/۰۳/۱۷
  • آکوآ ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">