حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

غیرممکن غیرممکن است

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۳۶ ب.ظ

اگر این دو جلسه باقی مانده از 28 جلسه تشکیل شده در کل ترم را امشب تمام کنم قول می دهم یک حال حسابی به خودم بدهم. می توانم خودم را یک دان تان مهمان کنم بعد هم درحالی که منتظرم کروسان شکلاتی ام از راه برسد برای خودم قهوه درست کنم.

 

پ.ن: عنوان پست دیالوگ مشهور کدام فیلم/سریال بود؟

الف) Pulp Fiction

ب) آتش بس

ج) شهرزاد

د) سوال انحرافی -با لحن خانم شیرزاد-


*به پاسخ صحیح با قید قرعه از طرف من به هزینه خودشان ویلایی در شمال تعلق خواهد گرفت.

من واقعا از ساعت 10 شب به بعد بی مزه می شوم. باید سعی کنم در این مدت کمتر پست بگذارم!

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۳۶
  • آکوآ ...

خب اون منم منم من آره منم منم من

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۲۷ ب.ظ

به نظرتان آن کیست که در مهلت یک هفته ای به امتحان مدنی 6 عقود معین (بیع، اجاره، قرض، جعاله، صلح، معاوضه)! تازه دارد جزوه می نویسد؟

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۲۷
  • آکوآ ...

کلاب مبارزه

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۱۳ ب.ظ

و آن روز خواهد آمد که این جانب یک کتاب تدوین کنم با مضمون این که حقوق دانان همه چیز را بیش از حد برای خود و دیگران سخت می کنند و عکس روی جلد کتاب را هم به آن مرد سیاه پوست عزیز اختصاص می دهم که یک تنه درحال مبارزه با اسکلیت است. 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۳
  • آکوآ ...

قهوه من تلخه

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۰۵ ب.ظ

من این قدر قهوه دوست دارم که وقتی درست می کنم، دلم نمیاد لب بهش بزنم :) دوست دارم از عطرش تا انتهای ابدیت لذت ببرم و یک قلپ هم ازش کم نشود. کاش می شد در یک لیوان لایتناهی قهوه خورد. کاش هیچ وقت تمام نمی شد.

حالا در راستای این قهوه یک نکته حائز اهمیتی رو جا نندازیم که از بقیه کلاس ها عقب بیفتیم، اونم این که قهوه لمیز واقعا بدمزه است. اگه فضاش زیبا نبود و تبدیل به یک برند نمی شد به لعنت خدا نمی ارزید.

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۵
  • آکوآ ...

تو را به خیر و ما را به سلامت

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۰۹ ب.ظ

در طول دورانی که نفس می کشیم، آشنایی با افراد موثر در زندگی می تواند شبیه به برخورد دو انسان باشد. وقتی دو نفر به یکدیگر می خورند، تکه های پازل وجودشان روی زمین پخش می شود. هر چه این برخورد محکم تر باشد، تکه های پازل جدا شده بیشتر خواهد بود. من در پاییز سال 99 به تو برخوردم. اما متاسفانه این برخورد از انواع محکم آن به شمار می رفت. 6 ماه سعی کردم تمام تکه های خود را از روی زمین جمع کنم و سرجایش قرار دهم. 6 ماه برایم آب خورد تا پازلم را تکمیل کنم اما همچنان یک تکه نیست! نیست که نیست. اما من دیگر وقتی صرف پیدا کردنش نمی کنم. اگر تو برش داشتی نوش جانت. بماند پیشت اما قول بده از آن به خوبی مراقبت کنی. قول بده در جایی بگذاری که آسیب نبیند. فقط حواست باشد آن تکه مناسب جای خالی هیچ فرد دیگری نیست جز من! 

خلاصه خوشحال شدیم از آشنایی با شما. سلام بنده را به مادر ابلاغ بفرمایید. ما داریم می رویم سوار قطار شویم که حاجی منتظر هستند. عزت زیاد.

 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۰۹
  • آکوآ ...

آن چه را می گویم از آیینه جانم بپرس

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۱۳ ق.ظ

قبول دارم 90 درصد پست های اخیرم را ناله های عاشقانه تشکیل داده است اما بگذارید به حساب حس عمیقم، به پای فیلم های عاشقانه، به پای صدای همایون، به پای شعر های سهراب، به پای نشخوار گذشته، به پای امتحاناتی که رو در روست. به پای هر چه که گذاشتید به پای هورمون هایم نگذارید. مگر فعالیت هورمون ها می شود بالغ بر 5 ماه باشد؟ مگر می شود هورمون ها به تنهایی آن قدر موثر باشند که در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نباشد؟

نمی شود.

نمی شود.

نمی شود.

  • ۰ نظر
  • ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۱۳
  • آکوآ ...

به راه راست هدایت شوید

يكشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۴۱ ب.ظ

نه شهرزاد رو می فهمیدم که با وجود قباد چه طور فرهاد رو دوست داره، نه هما رو می فهمم که تو نادر چی می بینه!

  • ۰ نظر
  • ۰۹ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۴۱
  • آکوآ ...

تو مرا یاد کنی یا نکنی

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۱۸ ب.ظ

ذهنم، قلبم، فکرم، روحم، وجودم در لحظه دچار توست. تو هستی و دیگر نیست چیزی جز تو اما قرار نبود این طور شود. قرار نبود تو جای محبوب اصلی را بگیری. قرار نبود در قلبم خانه کنی. قرار بود من موجر باشم تو مستاجر. نباید مالک عین می شدی. فقط مالک منفعت بودی ولی آن قدر ماندی که شدی صاحب خانه. آن قدر از تو ننوشتم و انکارت کردم که از چشمانم روی گونه هایم سر خوردی. آن قدر این زخم تقریبا قدیمی را درمان نکردم که در نهایت سر باز زد. 

شاید باید دست هایت تصمیم من می شد. باید آن ها را می گرفتم و دور می شدم. اما این تن خسته گله ندارد که 

"دچار باید بود

وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد

و عشق صدای فاصله هاست."

  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۱۸
  • آکوآ ...

زمان حرکت بعد از امتحانات

سه شنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۱۴ ق.ظ

از وقتی یادم می آید و بابت توصیه اکثریت دوستان، دوست داشتم فیلم های مارول را شروع کنم اما به علت ویژگی ابرقهرمانی این کمیک مقابلش گارد داشتم. حالا گس وات؟ امروز تریلر Eternals را دیدم و دوزاریم افتاد کیت هرینگتون فقید هم به دنیای مارول پیوسته! -ایموجی چشم قلبی لطفا- 

از همین الان کمربند خود را بسته و با سرعت هرچه تمام تر می رویم تا انتهای مارول را جر دهیم.

  • ۰ نظر
  • ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۱۴
  • آکوآ ...

انگار گیر کردی تو برزخ؛ یه چیزی مثل فرودگاه

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۴۱ ب.ظ

در وصف حال آکوآی حقیر باید بگویم حس برزخی دارم. نه حالم بهشت است نه جهنم. نه خوشحالم طوری که از ته دل بخندم نه آن قدر غمگینم که اشک بریزم. نه آن قدر انگیزه دارم که بخواهم تا انتهایش را جر بدهم نه آن قدر بی انگیزه ام که دست از زندگی بکشم -منظور زندگی کردن است نه زنده بودن- نه گذشته برایم عذاب آور است نه از آن لذت می برم.

این وسط گیر کرده ام. یک پایم در بهشت با تو بودن است و دیگر پایم در جهنم بدون تو. انگار بعد از ظهر خوابیده باشم و وقتی بیدار می شوم غروب شده و هیچ کس در خانه نیست. انگار رفته باشم فرودگاه برای پرواز آخر. انگار همچنان مدرسه می روم و صبح زود وقتی دیرم شده با عجله حاضر شدم و از خانه بیرون آمدم و با چشمانم دیدم که سرویس مدرسه رفته و من از آن جا مانده ام. انگار سردرد گرفته ام و آخرین قرص ژلوفن در کشو فاسد شده است. انگار از بیرون آمده باشی و مادرت خانه نباشد. انگار که "او" بدون خداحافظی رفته باشد.

  • ۰ نظر
  • ۰۳ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۴۱
  • آکوآ ...