حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

با باد می رقصم

پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۲۲ ب.ظ

چهارشنبه، سه شهریور هم گذشت و رفت. تمام شد. مثل چشم برهم زدن. برای رسیدنش روزها که نه ساعت ها را می شمردم. حالا برگ تقویم ورق خورد و شد چهارم شهریور. روز عجیبی برای آکوآ بود. انگار تقدیر زندگیم تمام این 21 سال و 11 ماه و 27 روز منتظر این روز ایستاده بود. صبح زود با پدر بلند شدیم، صبحانه را بر بدن زدیم و ساعت 10 راهی شدیم. همیشه در هر مطب دکتری که منتظر نوبتم بودم تمام تنم را استرس درسته درسته می بلعید. ولی این بار به هیچ وجه. آزاد بودم و رها. انگار پری بودم در حال پرواز. به سمت آسمان می رفتم. هر لحطه اوج می گرفتم. با هر کلامی که از دهان خانم دکتر در می آمد بالاتر می رفتم. شاید فکر کنید بعد سال ها نه نشنیدم. چرا اتفاقا. این بار قاطع تر از همیشه. ولی نه اشک ریختم و نه ناراحت شدم. حرف های خانم دکتر برایم با ارزش تر از هزاران بله بود. حرف های دایی. انگار خدا با زبان انسان ها با من حرف می زد. و من از خوشحالی اشک می ریختم. تا عمر دارم دیروز را فراموش نمی کنم. دیروز را دوست داشتم چون باری دیگر متولد شدم این بار آزاد و رها.

  • ۰۰/۰۶/۰۴
  • آکوآ ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">