محتاج دعا
گاهی اوقات از این حجم از پیام الهی دهانم باز می ماند. خدا چگونه با من سخن می گوید. از دهان دیگران. از استوری فالویینگ ها. از اکسپلور اینستا. از پست های بلاگ. از فیلم انتخابی که صد سال یک بار هم این فیلم ها را نمی بینم. از سکوت. همه این ها دارند به من می گویند به زمان بندی خداوند ایمان بیاورم. که آرام بگیرم و همه چیز را بسپارم دست خودش. این را می نویسم که چهارشنبه هفته بعد اگر باز هم شکست خوردم، اگر باز هم زیر بار نگاه های مترحمانه دیگران له شدم، اگر باز سکوت شد مرهم دردم، اگر اشک شد مونس گونه هایم، اگر نزدیک تولدم حال خوشی نداشتم، نشکنم! کم نیاورم. اشکالی ندارد اگر گریه کنم. اشکالی ندارد اگر چند ساعتی بروم و زانوی غم به بغل بگیرم و بخواهم تنها باشم. فقط تا همیشه این وضع را ادامه ندهم. درست است که رمقی در نفس هایم نمانده، پاهایم جان ندارند و از تلاش کردن خسته شده ام، اما قول بدهم که امیدم به همانی باشد که تا همین جا مرا آورده. شاید من هم باید مثل "جنا" از موقعیتم راضی باشم و نخواهم که غبار آرزو بر شانه هایم بریزد. شاید بعدا پشیمان شوم. پس من این نشانه ها را می بینم و تمام سعیم را می کنم با ایمانی قوی تر قدم بردارم. شاید زمانش نرسیده باشد. هر چه که هست این کاربر به دعای خیر شما نیاز دارد. خیلی هم نیاز دارد :*
- ۰۰/۰۵/۲۵