2/30
هر وقت اسم دوست داشتن یا عشق می آید، از ته دل می دانم که تا به حال تجربه اش نکرده ام. می دانم کسی نبوده است که بتواند قلب من را 6 دانگ تصاحب کند.
اما شب ها، گاهی، وقتی که ساعت از 12 می گذرد، خود را دلتنگ می یابم. حس می کنم تکه ای از وجودم کم شده است. نیست. انگار آن را گم کرده ام. اینجاست که وقتی در خاطرم می آیی می فهمم که تو بی اندازه، اندازه تکه گم شده ی من هستی!
تو می توانستی قلب مرا به تپش دربیاوری با این که کوچک ترین نشانه ای در ظاهرم نبود. با فکرت ناخودآگاه لبخند می زدم. تمام ذهن من را مشغول کرده بودی ولی خودت بد کردی و برای من چاره ای جز حذف کردنت نگذاشتی.
تو نیستی و دیگر هم قرار نیست باشی اما بعد از تو، هم شب می رود هم روز می آید. هم من نفس می کشم هم روزگار جلو می رود. هم از کره بادام زمینی لذت می برم هم فیلم و سریال دیدن من را سر ذوق می آورد. می بینی؟ هیچ چیز عوض نشده است فقط دیگر هیچ کس برایم "تو" نشد.
- ۰۰/۰۲/۳۱