حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

135

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۱:۰۲ ق.ظ

منطق من:

من بهت جواب رد دادم ولی تو زن نگیر :))))))

  • ۰ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۰۲
  • آکوآ ...

لاغر و نحیف شده ایم

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۵۷ ق.ظ

واقعیتی که امروز خورد تو سرم این بود که تمام بی اشتهاییم مربوط به "او" بوده و من در حال انکار.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۵۷
  • آکوآ ...

هوایت خیال رفتن ندارد

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۵۶ ق.ظ

کلمات در سرم پراکنده، گنگ و نامفهوم اند. باید یکی یکی به دنبال کلمات بگردم تا بتوانم احساسات خود را بیان کنم.

این که یک قضیه مدام تکرار شود و تکرار شود اذیت کننده است. فرسایشی است. انگار از وجود انسان کم می کند. من در این داستان مقصر نبودم. تقدیرم شاید ولی من نه. تا به حال چنین حسی نداشتم و این اولین بار عجیب خوب بود اما چه کنم که میدانم دیگر همه چیز تمام شده و کاری از دست من برنمیاید. من مانده ام با تکه هایی گمشده از وجودم. من مانده ام خیره به دور دست های زمان که چه چیز را برای من رقم خواهند زد. من مانده ام گوشه اتاق در تاریکی شب می نویسم برای "او" که می دانم گمشده ام دست اوست. نمی دانم دست سرنوشت ما را به کجا می برد اما نمی توانم انکار کنم که دلم میخواهد شده حتی یک بار "او" را ببینم. مهم نیست کی و کجا فقط وقتی که دیر نشده باشد...

  • ۰ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۵۶
  • آکوآ ...

من او

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۵:۰۱ ب.ظ

از بی اشتهایی من بیشتر از دو ماه می گذرد. این بی اشتهایی ناز و ادا نیست. فکر میکنم یک مشکل از لحاظ روحی باشد. چیزی شبیه درگیری ذهنی و استرس. شاید به ظاهر مساله ای که داشتم حل که نه ولی از سر راه من کنده شد ولی باز هم بی اشتهایی من محکم سر جایش نشسته و قصد رفتن ندارد.

سربسته میگویم. من آدم مهربانی هستم. تعریف نیست واقعیت است. خودخواهی نیست واقعیت است. از این که انسانی از دست من آزرده خاطر شود سخت ناراحت می شوم و دوست دارم به هر شکل ممکن که شده او را خوشحال کنم. در مورد آخری که برای من اتفاق افتاد همه چیز بسیار عجیب پیش رفت. قطعا جوری که میخواستم پیش نرفت اما من تمام سعی خود را کردم. نگذاشتم در آینده حسرتی در دلم باقی بماند که ای کاش فلان حرف را میزدم. ای کاش فلان کار را میکردم. و ای کاش هایی که ذهن آدم را مریض میکند. من وقتی بودم با تمام وجودم بودم. با تمام مهربانی ام بودم. من همراه بودم. اما این بار بخت همراه من نبود. شاید خود "او" هم همراه من نبود. اما در کنار مهربانیم یک ویژگی اخلاقی دیگری که دارم این است که تصمیمات ناگهانی و اکثرا منطقی میگیرم که دیگر هیچ راه برگشتی برای خود نمیگذارم و از این اخلاقم به شدت راضیم. منطقی اش این بود که من عزمم را جزم کنم مهربانی ام را در کوله ام جا دهم و راه خانه را پیش بگیرم. جوری همه چیز را در کوله ام جا کردم که هیچ بهانه ای برای برگشتن نباشد. 

اما حالا که به خانه رسیدم، وقتی کوله ام را خالی کردم انگار یک چیزی را پیدا نمی کنم. انگار گم کرده ای دارم. اما آن گم شده هر چه که هست می خواهم فراموشش کنم چون نباید بگذارم احساسات از یادم ببرند که چرا من از "او" بریدم و به خانه برگشتم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۰۱
  • آکوآ ...

131

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۴:۴۷ ب.ظ

این که منع پشت در است مصداقش همین مودی بودن.

از انسان های مودی نفرت عجیبی داشتم طوری که توانایی تحمل آن ها را حتی برای 30 ثانیه نداشتم و مدام میگفتم "چقد انسان های مودی روی اعصاب هستند"

و حالا گس وات؟؟ خودم دقیقا وسط جمع مودی ها ایستاده ام که هیچ اگر با همین فرمان جلو بروم پرچم دارشان می شوم.

  • ۰ نظر
  • ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۴۷
  • آکوآ ...

و این واقعا خوب نیست

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۴:۴۵ ب.ظ

دوست نداشتم اعتراف کنم ولی به شدت مودی شده ام.

  • ۰ نظر
  • ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۴۵
  • آکوآ ...

صاحابش بیا

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۲۷ ق.ظ

چالش نوشتن سایه خیلی برام جالبه شاید من هم شروعش کنم و از روش اسکی برم با اجازه صاحبش.

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۲۷
  • آکوآ ...

آیا زندگی مال ماست؟

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۲۲ ق.ظ

وقتی ساعت خوابم بهم میریزه و نصف شب بیدار میمونم مغزم:

این زندگی منه بم نگو چی خوبه چی بده

هرجور میخواد میخوام بگذره

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۲۲
  • آکوآ ...

فکر کنم واسه من حرومه :)

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۲۰ ق.ظ

من که تا حالا تجربه مستی نداشتم اما میتونم بگم وقتی نوشابه میخورم بهش نزدیک میشم.

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۲۰
  • آکوآ ...

چیست این آدمیزاد؟

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۴۹ ب.ظ

آدمیزاد گاهی وقت ها از ته دل آرزو می کند انسان هایی که با او به ناحق رفتار کرده اند به سزای اعمال خود برسند

اما چه می شود که ما خودمان را از یاد میبریم؟

در گذشته آدم هایی در زندگی همه ما بوده اند که آن ها را به بدترین شکل ممکن آزار داده ایم و زمان چنان پوششی بر آن نهاده که ما آن را فراموش کنیم تا به عنوان نقش مثبت داستان راحت به زندگی خود ادامه دهیم.

 

  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۴۹
  • آکوآ ...