حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

حریم مان

هشدار که آرامش ما را نخراشی و از این صوبتا

با احترام. آکوآ

پنجشنبه, ۵ اسفند ۱۴۰۰، ۱۰:۵۲ ب.ظ

عذرخواهم از این که چندوقتی است حال فضای واقعی اطراف من و فضا های مجازی متعلق به من حال خوبی ندارند اما من بلد نیستم تظاهر کنم. امیدوارم امروز یعنی 5 اسفند 1400 بشود نقطه عطفی در زندگی من تا همیشه یادم بماند و دیگر به عقب برنگردم. بتوانم محکم بایستم و تمام قدرتم را در مشت هایم جمع کنم و نگذارم احساساتم تبدیل به اشک شوند و از گونه هایم سرازیر شوند. امروز جلوی خود کسی که واقعیت را به صورتم کوبید شکستم. خیلی سعی کردم خودم را قوی نگه دارم و با وجود ماسک و معلوم نبودن صورتم و مچاله کردن لب هایم نگذارم تا آخرین سنگر هم درهم بکشند و صورتم خیس شود. اما اصلا موفق نبودم. شکستم و خالی شدم. سخت بود. انکارش نمی کنم. هنوز هم آسان نیست. اما همه تلاشم بر این است که راحت تر با قضیه کنار بیایم. سریع تر از قبل خودم را جمع کنم. راستش کمی نسبت به قبل موفق تر بودم. مادر می گوید اگر خدا بخواهد هیچ کس جلودارش نیست. مادر راست می گوید اما من دیگر دعا نمی کنم. از خدا نمی خواهم. برایش سعی می کنم اشک نریزم و مثل یک حقیقت تلخ آن را بپذیرم. آسان نیست اما واقعی است. شیرین نیست اما حقیقت دارد. پس ادامه می دهم. قبل امروز هم از خدا خواسته بودم که هر آنچه رو به رویم هست را اول توانش را به من بدهد، خوب یا بد. هنوز هم از خدا همین را می خواهم. من از ثانیه بعد خودم خبر ندارم. پس از او که قدرت مطلق است می خواهم توان هر آنچه روبه رویم هست را به من عطا کند که او از همه نسبت به من مهربان تر است.

این کاربر امیدوار است زودتر حالش سر جایش بیاید و به روال سابق برگردد تا بیش از این حجم غم من شما دوستان عزیز را نشانه نگیرد.

 

  • ۰۰/۱۲/۰۵
  • آکوآ ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">